من دوستان زیادی ندارم Boku wa Tomodachi ga Sukunai
داتسان درباره دو هم کلاسی به نام های کوداکا هاسگاوا و یوزورا میکازوکی است که هیچ دوستی ندارند . آن ها تصمیمی میگرند باشگاه همسایه را تشکیل بدهند تا افرادی که مثل آنها تنها هستند عضوش بشوند و ...
داتسان درباره دو هم کلاسی به نام های کوداکا هاسگاوا و یوزورا میکازوکی است که هیچ دوستی ندارند . آن ها تصمیمی میگرند باشگاه همسایه را تشکیل بدهند تا افرادی که مثل آنها تنها هستند عضوش بشوند و ...
داستان درباره دانش آموزان آکادمی کاواکامی است که در آن شهر که فرهنگ سامورایی حرف اول را میزند ، تحصیل میکنند . این آکادمی به روحیه فداکاری ، مبارزه و وفاداری معروف است و ...
داستان درباره افرادی است که به کواسر ها معروف هستند که میتوانند کارهای خاص را توجه به جدول مندلیوف شیمی انجام بدهند و لازمه این کار خوردن شیر مادر یا زنی که رابطه احساسی به آنها دارند است و ...
داستان درباره پسری است به نام ریتسو اونودرا که در چاپخانه پدرش کار میکند و برای همین همه به او میگویند که از موقعیت پدرت استفاده میکنی . او برای فرار از این حرف ها به موسسه دیگری میرود ولی به بخش مانگا منتقل میشود که مدیری به نام ماسامونه تاکانو دارد و ...
در شهر «استرن بیلد» به کسانی که توانایی های ویژه دارند «نکست» گفته میشود. آنها میتوانند از قدرتهای خود برای مقاصد خوب یا بد استفاده کنند. یک گروه سازمانیافته منحصربهفرد از افرادی موسوم به «نکست»، مرتباً در تلویزیون به عنوان قهرمان ظاهر میشوند، جایی که بدخواهان را تعقیب میکنند تا حامیان خود را مورد توجه قرار دهند و به امید تبدیلشدن به پادشاه قهرمانان بعدی، امتیاز قهرمانی کسب کنند. «کوتتسو تی کابوراگی»، معروف به «تایگر»، یک قهرمان کهنهکار است که اخیراً به دلیل ناتوانیاش در همکاری با قهرمانان دیگر، عملکردش رو به کاهش بوده است. پس از یک فصل ناامیدکننده که در آن اکثر قهرمانان دیگر عملکرد بهتری نسبت به «تایگر» داشتند، او با یک قهرمان کاملاً جدید که خود را به نام «بارنابی بروکس جونیور» معرفی میکند آشنا میشود. «بارنابی» که توسط شریک بیاهمیت جدیدش «بانی» نامیده میشود، به سرعت نشان میدهد که این دو نمیتوانند سر هیچچیز با هم به تفاهم برسند! «تایگر» و «بانی» باید یاد بگیرند که هم به خاطر شغلشان و هم برای مواجهه با تهدیدات احتمالی درون «استرن بیلد»، با یکدیگر همکاری کنند...
داستان درباره پسری است به نام گانتا که چند سال بعد از زلزله ژاپن و از بین رفتن سه چهارم آن ، روزی در مدرسه مردی با شنل قرمز وارد میشود و تمام همکلاسیانش را به قتل میرساند و او هیچ خاطره ای از آن اتفاق ندارد . او متهم میشود و به زندانی فرستاده میشود به نام ددمن واندرلند و ...